ذهن وقلم وکاغذ من آماده جنگ است اما جنگ به ناگه صلح می شود... صلح راباقلم برکاغذ مینویسم اما ذهن من آن را امضا نخواهد کرد.... سیاست عشق درپیش میگیرم ازفرهاد کوه کن می نویسم وبازتیشه ی فرهاد جنگ رابه یادم می آورد با عشق می جنگم با عشق نبرد خواهم کرد اما عشق بازنده کردن را بلد است دیگر نخواهم جنگید دیگرزندگی می کنم ولی زندگی خنجر میگذارد بر گردنم بازهم می خواهم بجنگم با زندگی که نای جنگیدن ندارم با او نبرد نمی کنم چون که زندگی به پایان می رسد ومن خواهم مرد...
نظرات شما عزیزان:
|
About
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
Home
|